ماتیکانده کتابخانه: (از کتب خانه و علمنا ذوق علمی چشیده ام که مپرس) (مولوی)} بس که خرابات شد صومعه صوف پوش بس که کتب خانه گشت مصطبه درد خوار . {توضیح در غزلیات چاپ فروغی نیامده
ماتیکانده کتابخانه: (از کتب خانه و علمنا ذوق علمی چشیده ام که مپرس) (مولوی)} بس که خرابات شد صومعه صوف پوش بس که کتب خانه گشت مصطبه درد خوار . {توضیح در غزلیات چاپ فروغی نیامده
خانه ای که در زمستان با بخاری گرم شود، گرم خانه، خانۀ زمستانی، تاوانه، تاوخانه، برای مثال در چنین فصل تاب خانۀ شاه / داشته طبع چار فصل نگاه (نظامی۴ - ۶۱۱) خانه ای که دیوارهای آن آیینه کاری شده باشد، جام خانه
خانه ای که در زمستان با بخاری گرم شود، گرم خانه، خانۀ زمستانی، تاوانه، تاوخانه، برای مِثال در چنین فصل تاب خانۀ شاه / داشته طبع چار فصل نگاه (نظامی۴ - ۶۱۱) خانه ای که دیوارهای آن آیینه کاری شده باشد، جام خانه
محلی عمومی با کتاب های بسیار و مکانی برای مطالعه، کتاب فروشی کتابخانۀ شخصی: کتابخانه ای که کسی برای استفادۀ خود فراهم کرده باشد کتابخانۀ عمومی: کتابخانه ای که برای استفادۀ همۀ مردم فراهم شده باشد
محلی عمومی با کتاب های بسیار و مکانی برای مطالعه، کتاب فروشی کتابخانۀ شخصی: کتابخانه ای که کسی برای استفادۀ خود فراهم کرده باشد کتابخانۀ عمومی: کتابخانه ای که برای استفادۀ همۀ مردم فراهم شده باشد
محل گردآوری رکابها. انبار رکاب. (فرهنگ فارسی معین) : خدمت مهتری رکیب خانه نیز با خواجه سرایان معتبر بوده و خدمت نزدیک و نگاه داشتن قابلق دستمال مختص مهتران رکاب خانه است. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 19)
محل گردآوری رکابها. انبار رکاب. (فرهنگ فارسی معین) : خدمت مهتری رکیب خانه نیز با خواجه سرایان معتبر بوده و خدمت نزدیک و نگاه داشتن قابلق دستمال مختص مهتران رکاب خانه است. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 19)
دبستان. مکتب، منهزم شدن در حرب. (مؤید الفضلاء)، پشت ریش گردیدن، چنانکه در ستور، خداوند ستور پشت ریش شدن. (تاج المصادر بیهقی)، در باد دبور درآمدن. (منتهی الارب). در باد دبور شدن. (تاج المصادر بیهقی)، بچهارشنبه سفر کردن. بسفر رفتن در روز چهارشنبه. (منتهی الارب)، پشت ریش کردن، چنانکه پالان. پشت ستور ریش کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء) (زوزنی)، دوتا شدن گوش ناقه بسوی پشت. (منتهی الارب)، ریسمان چیزی چنان تابیدن که تابنده دست راست خود را بسوی بالا برد نه بسوی سینۀ خود، مردن. سپری شدن، پشت دادن دولت. (مؤید الفضلاء) (غیاث)، {{اسم مصدر}} بدبختی. عسرت. عسر. نحوست. قضای بد. برگشت کار. داهیه. سیه بختی. سیه روزی. تیره بختی. صدمه. بیدولتی. وبال. مقابل اقبال. ممالۀ آن ادبیر است: ای ساخته بر دامن ادبار تنزل غماز چو ببغائی و پرگوی چو بلبل. منجیک. چون می گذرد کار چه آسان و چه سخت این یک دم عاریت چه ادبار و چه بخت چون جای دگر نهاد میباید رخت نزدیک خردمند چه تابوت و چه تخت. (منسوب به عنصری). امروز همی بینمتان بارگرفته وز بار گران، جرم تن ادبار گرفته. منوچهری. چون ادبار آمد همه تدبیرها خطا میشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 134). نعوذ باللّه چون ادبار آمد همه تدبیرها خطا میشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 203). بوعلی رااین ناخوش نیامد که آثار ادبار میدید. (تاریخ بیهقی ص 203). افنیت عمرک ادباراً و اقبالاً. (تاریخ بیهقی ص 238). نعوذ باللّه من الادبار. (تاریخ بیهقی ص 205). اما ممقوت شد (طغرل) هم نزدیک وی (مسعود) و هم نزدیک بیشتر از مردمان و ادبار در وی پیچید و گذشته شد. (تاریخ بیهقی ص 254). اقبال نصیب دوستانت ادبار نصیب دشمنان باد. مسعودسعد. می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه). بدسگالان تو از هر شادئی کوتاهدست مانده از اقبال کوتاه اندر ادبار دراز. سوزنی. قومی در هاویۀ کفران عصیان ولینعمت اسیر خذلان و ادبار ماندند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 4). ادبار نقض عهد و شومی غدر و مکر او در او رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 26). تقدیر آسمانی عصابۀ ادبار بروی او بازبست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 342). افعال ایشان عصابۀ ادبار بر چشم همه بست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274). شمس المعالی در آن میان روی خود بمن کرد و گفت بدان خواجه بنویس که الحرب سجال کار محاربت همواره در میان ملوک متفاوت بود و بر اقبال و ادبار دولت اعتماد نیست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 53). به نیشابور بنشست و خود را بمیخ ادبار بزمین فروبست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 118). اندرآوردش بر قاضی کشان کاین خر ادبار را بر خر نشان. مولوی. ، (اصطلاح احکام نجوم) بودن کواکب است در بیوت زائل الوتد. ادبار، نزد منجمان عبارتست از بودن ستاره در زائل وتد، چنانکه بودن ستاره را در مائل وتد توسط نامند. چنانچه در کفایهالتعلیم ذکر شده است. (کشاف اصطلاحات الفنون)، ’و من اللیل فسبحه و ادبارالنجوم’. (قرآن 49/52) ، و پاره ای شب را پس تسبیح گو و پشت کردن ستاره، امیرالمؤمنین علی علیه السلام گفت و عبداﷲعباس و جابر عبداﷲ انصاری و انس مالک که دو رکعت فجر است سنت نماز بامداد و از رسول صلی اﷲ علیه و آله وسلم روایت کردند که آن دو رکعت است و ثواب آن از همه دنیا بهتر است و در خبری دیگر: ’خیر مما طلعت الشمس’، بهتر است از هرچه آفتاب برو تابد. ضحاک و ابن زید گفتند فریضۀ نماز بامداد است و مراد از نجوم ستارگانست یعنی عقیب غروبها و عقیبها عقیب آنگه ناپیدا خواهد شد بروشنائی روز. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص 158 و 167). - ادبارالنجوم، سنت بامداد دو رکعت نماز است پس از نماز شام. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص 142). ، {{ریشه از عربی، صفت}} در تداول فارسی، دشنام گونه ایست: بس کسا که نان خورد دلشاد او مرگ او گردد بگیرد در گلو پس تو ای ادبار رو هم نان مخور تانیفتی همچو او در شور و شر. مولوی
دبستان. مکتب، منهزم شدن در حرب. (مؤید الفضلاء)، پشت ریش گردیدن، چنانکه در ستور، خداوند ستور پشت ریش شدن. (تاج المصادر بیهقی)، در باد دبور درآمدن. (منتهی الارب). در باد دبور شدن. (تاج المصادر بیهقی)، بچهارشنبه سفر کردن. بسفر رفتن در روز چهارشنبه. (منتهی الارب)، پشت ریش کردن، چنانکه پالان. پشت ستور ریش کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء) (زوزنی)، دوتا شدن گوش ناقه بسوی پشت. (منتهی الارب)، ریسمان چیزی چنان تابیدن که تابنده دست راست خود را بسوی بالا برد نه بسوی سینۀ خود، مردن. سپری شدن، پشت دادن دولت. (مؤید الفضلاء) (غیاث)، {{اِسمِ مَصدَر}} بدبختی. عُسرت. عُسر. نحوست. قضای بد. برگشت کار. داهیه. سیه بختی. سیه روزی. تیره بختی. صدمه. بیدولتی. وبال. مقابل اقبال. ممالۀ آن ادبیر است: ای ساخته بر دامن ادبار تنزل غماز چو ببغائی و پرگوی چو بلبل. منجیک. چون می گذرد کار چه آسان و چه سخت این یک دم عاریت چه ادبار و چه بخت چون جای دگر نهاد میباید رخت نزدیک خردمند چه تابوت و چه تخت. (منسوب به عنصری). امروز همی بینمتان بارگرفته وز بار گران، جرم تن ادبار گرفته. منوچهری. چون ادبار آمد همه تدبیرها خطا میشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 134). نعوذ باللّه چون ادبار آمد همه تدبیرها خطا میشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 203). بوعلی رااین ناخوش نیامد که آثار ادبار میدید. (تاریخ بیهقی ص 203). افنیت عمرک ادباراً و اقبالاً. (تاریخ بیهقی ص 238). نعوذ باللّه من الادبار. (تاریخ بیهقی ص 205). اما ممقوت شد (طغرل) هم نزدیک وی (مسعود) و هم نزدیک بیشتر از مردمان و ادبار در وی پیچید و گذشته شد. (تاریخ بیهقی ص 254). اقبال نصیب دوستانت ادبار نصیب دشمنان باد. مسعودسعد. می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه). بدسگالان تو از هر شادئی کوتاهدست مانده از اقبال کوتاه اندر ادبار دراز. سوزنی. قومی در هاویۀ کفران عصیان ولینعمت اسیر خذلان و ادبار ماندند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 4). ادبار نقض عهد و شومی غدر و مکر او در او رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 26). تقدیر آسمانی عصابۀ ادبار بروی او بازبست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 342). افعال ایشان عصابۀ ادبار بر چشم همه بست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274). شمس المعالی در آن میان روی خود بمن کرد و گفت بدان خواجه بنویس که الحرب سجال کار محاربت همواره در میان ملوک متفاوت بود و بر اقبال و ادبار دولت اعتماد نیست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 53). به نیشابور بنشست و خود را بمیخ ادبار بزمین فروبست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 118). اندرآوردش بر قاضی کشان کاین خر ادبار را بر خر نشان. مولوی. ، (اصطلاح احکام نجوم) بودن کواکب است در بیوت زائل الوتد. ادبار، نزد منجمان عبارتست از بودن ستاره در زائل وتد، چنانکه بودن ستاره را در مائل وتد توسط نامند. چنانچه در کفایهالتعلیم ذکر شده است. (کشاف اصطلاحات الفنون)، ’و من اللیل فسبحه و ادبارالنجوم’. (قرآن 49/52) ، و پاره ای شب را پس تسبیح گو و پشت کردن ستاره، امیرالمؤمنین علی علیه السلام گفت و عبداﷲعباس و جابر عبداﷲ انصاری و انس مالک که دو رکعت فجر است سنت نماز بامداد و از رسول صلی اﷲ علیه و آله وسلم روایت کردند که آن دو رکعت است و ثواب آن از همه دنیا بهتر است و در خبری دیگر: ’خیر مما طلعت الشمس’، بهتر است از هرچه آفتاب برو تابد. ضحاک و ابن زید گفتند فریضۀ نماز بامداد است و مراد از نجوم ستارگانست یعنی عقیب غروبها و عقیبها عقیب آنگه ناپیدا خواهد شد بروشنائی روز. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص 158 و 167). - ادبارالنجوم، سنت بامداد دو رکعت نماز است پس از نماز شام. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص 142). ، {{ریشِه اَز عَرَبی، صِفَت}} در تداول فارسی، دشنام گونه ایست: بس کسا که نان خورد دلشاد او مرگ او گردد بگیرد در گلو پس تو ای ادبار رو هم نان مخور تانیفتی همچو او در شور و شر. مولوی
نام یکی از دهستانهای بخش درمیان، شهرستان بیرجند و محدود است از طرف شمال خاوری به دهستان مؤمن آباد از باختر به دهستان قیس آباداز شمال به دهستان گل فریز. جلگه ای و کوهستانی و معتدل و محصول غلات است، مردم آن از ایلات خوزستانند که در زمان نادرشاه به این محل کوچانده شده اند. شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی آنان قالیبافی. این دهستان از 19 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده است و 10598 تن تقریبی نفوس دارد. قراء مهم آن دهکده سهل آباد و مختاران است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
نام یکی از دهستانهای بخش درمیان، شهرستان بیرجند و محدود است از طرف شمال خاوری به دهستان مؤمن آباد از باختر به دهستان قیس آباداز شمال به دهستان گل فریز. جلگه ای و کوهستانی و معتدل و محصول غلات است، مردم آن از ایلات خوزستانند که در زمان نادرشاه به این محل کوچانده شده اند. شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی آنان قالیبافی. این دهستان از 19 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده است و 10598 تن تقریبی نفوس دارد. قراء مهم آن دهکده سهل آباد و مختاران است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
جایی که مردان مجرد گرد آیند و با زنان بطور مشروع یا نامشروع مباشرت کنند. (فرهنگ فارسی معین). خانه نهانی که جوانان زن ناکرده دارند عیش های نهانی را. خلوت خانه پسران مجرد. خانه بی اغیار عزبی را. (یادداشت مرحوم دهخدا) : با ثنای تو عقد بسته بهم در عزب خانه عیسی مریم. سنائی. نفس نباتی ار به عزب خانه بازشد عیبش مکن که مادر بستان سترون است. انوری. باد ازو ناردانه کرده جدا چون عزب خانه های زنبور است. ؟ (از تاج المآثر). برسم جوانان نوخاسته عزب خانه و خلوت آراسته. نزاری قهستانی
جایی که مردان مجرد گرد آیند و با زنان بطور مشروع یا نامشروع مباشرت کنند. (فرهنگ فارسی معین). خانه نهانی که جوانان زن ناکرده دارند عیش های نهانی را. خلوت خانه پسران مجرد. خانه بی اغیار عزبی را. (یادداشت مرحوم دهخدا) : با ثنای تو عقد بسته بهم در عزب خانه عیسی مریم. سنائی. نفس نباتی ار به عزب خانه بازشد عیبش مکن که مادر بستان سترون است. انوری. باد ازو ناردانه کرده جدا چون عزب خانه های زنبور است. ؟ (از تاج المآثر). برسم جوانان نوخاسته عزب خانه و خلوت آراسته. نزاری قهستانی
کتابخانه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : کتب خانه پارسی هر چه بود اشارت چنان شد که آرند زود. نظامی. از کتب خانه و علمنا ذوق علمی چشیده ام که مپرس. مولوی. یتیمی که ناکرده قرآن درست کبت خانه هفت ملت بشست. سعدی. و رجوع به کتابخانه شود
کتابخانه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : کتب خانه پارسی هر چه بود اشارت چنان شد که آرند زود. نظامی. از کتب خانه و علمنا ذوق علمی چشیده ام که مپرس. مولوی. یتیمی که ناکرده قرآن درست کبت خانه هفت ملت بشست. سعدی. و رجوع به کتابخانه شود
جای آموزانیدن کودکان. (ناظم الاطباء). اگر چه عندالتحقیق این ترکیب غلط است چرا که لفظمکتب که صیغۀ اسم ظرف باشد به معنی جای کتابت، حاجت به لفظ خانه ندارد ولی اوستادان به سبیل تجرید در شعر خود آورده اند. مگر اولی همین است که از این قسم الفاظ اجتناب نمایند. (غیاث). مکتب گاه. مزید علیه مکتب... چرا که مکتب خود اسم ظرف است و لفظ خانه و گاه در این ترکیب زاید بر قیاس مثل جایگاه و منزلگاه. مگر آنکه مکتب به معنی مصدری هم آمده باشد. (بهار عجم) (آنندراج) : از بس که در مشق جنون رسوا شدم پیرانه سر خندند بر من نوخطان، طفلان مکتب خانه هم. محتشم کاشانی. کنم در عشق مکتب خانه خودکوه و هامون را بیاموزم طریق عاشقی فرهاد و مجنون را. ظهوری (از آنندراج). تا مباد آگاه از ذوق گرفتاری شوند می کنم آزادطفلان را ز مکتب خانه ها. صائب (از غیاث)
جای آموزانیدن کودکان. (ناظم الاطباء). اگر چه عندالتحقیق این ترکیب غلط است چرا که لفظمکتب که صیغۀ اسم ظرف باشد به معنی جای کتابت، حاجت به لفظ خانه ندارد ولی اوستادان به سبیل تجرید در شعر خود آورده اند. مگر اولی همین است که از این قسم الفاظ اجتناب نمایند. (غیاث). مکتب گاه. مزید علیه مکتب... چرا که مکتب خود اسم ظرف است و لفظ خانه و گاه در این ترکیب زاید بر قیاس مثل جایگاه و منزلگاه. مگر آنکه مکتب به معنی مصدری هم آمده باشد. (بهار عجم) (آنندراج) : از بس که در مشق جنون رسوا شدم پیرانه سر خندند بر من نوخطان، طفلان مکتب خانه هم. محتشم کاشانی. کنم در عشق مکتب خانه خودکوه و هامون را بیاموزم طریق عاشقی فرهاد و مجنون را. ظهوری (از آنندراج). تا مباد آگاه از ذوق گرفتاری شوند می کنم آزادطفلان را ز مکتب خانه ها. صائب (از غیاث)
خانه کتاب. جای نگهداری کتاب اعم از آنکه اطاق مانندو جای مسقفی باشد یا محلی که در آن کتابها را فراهم آورند و با نظم و ترتیب خاصی در قفسه ها بچینند. (فرهنگ فارسی معین). جایی که در آن کتابهای خطی و یا چاپی را جمع آرند و با نظم و ترتیب معینی قرار دهند. (از ناظم الاطباء). دارالکتب. (یادداشت مؤلف) : از آن مجلدی چند در کتاب خانه سرخس دیدم و مجلدی چند در کتاب خانه مهد عراق. (تاریخ بیهقی ص 175). بدیهه گفته ست اندر کتابخانه بفر دولت شاهنشه مظفر. مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 237). ، کتابفروشی. دکان کتاب فروشی. (ناظم الاطباء). سابقاً کتابخانه هم به مخزن کتاب و هم به کتاب فروشی اطلاق می شد ولی فرهنگستان برای امتیاز آن دو، کتابخانه را به مخزن کتاب و کتاب فروشی را به دکان و مغازۀ فروش کتاب اختصاص داد (چنانکه در زبانهای اروپایی معمول است). (فرهنگ فارسی معین). - کتاب خانه خصوصی، کتاب خانه شخصی. رجوع به کتاب خانه شخصی شود. - کتاب خانه شخصی، کتابخانه ای که شخصی برای استفادۀ خود فراهم کرده باشد. (از فرهنگ فارسی معین). - کتاب خانه عمومی، کتابخانه ای که شخص یا مؤسسه یا دولتی برای استفادۀ عموم فراهم کرده باشد. (فرهنگ فارسی معین). - کتاب خانه ملّی، کتابخانه ای که از طرف ملت یا دولت برای استفادۀ عموم ملت فراهم شده باشد. (فرهنگ فارسی معین)
خانه کتاب. جای نگهداری کتاب اعم از آنکه اطاق مانندو جای مسقفی باشد یا محلی که در آن کتابها را فراهم آورند و با نظم و ترتیب خاصی در قفسه ها بچینند. (فرهنگ فارسی معین). جایی که در آن کتابهای خطی و یا چاپی را جمع آرند و با نظم و ترتیب معینی قرار دهند. (از ناظم الاطباء). دارالکتب. (یادداشت مؤلف) : از آن مجلدی چند در کتاب خانه سرخس دیدم و مجلدی چند در کتاب خانه مهد عراق. (تاریخ بیهقی ص 175). بدیهه گفته ست اندر کتابخانه بفر دولت شاهنشه مظفر. مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 237). ، کتابفروشی. دکان کتاب فروشی. (ناظم الاطباء). سابقاً کتابخانه هم به مخزن کتاب و هم به کتاب فروشی اطلاق می شد ولی فرهنگستان برای امتیاز آن دو، کتابخانه را به مخزن کتاب و کتاب فروشی را به دکان و مغازۀ فروش کتاب اختصاص داد (چنانکه در زبانهای اروپایی معمول است). (فرهنگ فارسی معین). - کتاب خانه خصوصی، کتاب خانه شخصی. رجوع به کتاب خانه شخصی شود. - کتاب خانه شخصی، کتابخانه ای که شخصی برای استفادۀ خود فراهم کرده باشد. (از فرهنگ فارسی معین). - کتاب خانه عمومی، کتابخانه ای که شخص یا مؤسسه یا دولتی برای استفادۀ عموم فراهم کرده باشد. (فرهنگ فارسی معین). - کتاب خانه ملّی، کتابخانه ای که از طرف ملت یا دولت برای استفادۀ عموم ملت فراهم شده باشد. (فرهنگ فارسی معین)
طرب سرای. طرب گاه. جایگاه شادی و طرب: روی خاکی و نم چشم مرا خوار مدار چرخ فیروزه طربخانه ازین کهگل کرد. حافظ. در زوایای طرب خانه جمشید فلک ارغنون ساز کند زهره به آهنگ سماع. حافظ
طرب سرای. طرب گاه. جایگاه شادی و طرب: روی خاکی و نم چشم مرا خوار مدار چرخ فیروزه طربخانه ازین کهگل کرد. حافظ. در زوایای طرب خانه جمشید فلک ارغنون ساز کند زهره به آهنگ سماع. حافظ
معبد آتش پرستان. آتشکده. آتشگاه. بیت النار. بیت النیران: و این آتشخانه را که داریم و خورشید را که داریم نه بدان داریم که گوئیم این را پرستیم اما بجایگاه آن داریم که شما محراب دارید. (تاریخ سیستان) ، مجموع سلاح آتشین از توپ و تفنگ و نظائر آن در فوجی از سپاهی، آتش خانه سماور و کشتی و راه آهن، قسمتی که آتش در آن است. و آتش خانه تفنگ، درون لولۀ آن است
معبد آتش پرستان. آتشکده. آتشگاه. بیت النار. بیت النیران: و این آتشخانه را که داریم و خورشید را که داریم نه بدان داریم که گوئیم این را پرستیم اما بجایگاه آن داریم که شما محراب دارید. (تاریخ سیستان) ، مجموع سلاح آتشین از توپ و تفنگ و نظائر آن در فوجی از سپاهی، آتش خانه سماور و کشتی و راه آهن، قسمتی که آتش در آن است. و آتش خانه تفنگ، درون لولۀ آن است
میان سر خیمه که از چرم کنند و دیرک خیمه در آن جای دهند و خیمه بدان برافرازند. کربه، چوب خانه که در آن سر ستون خانه در کنند. (منتهی الارب) ، انبار چوب. محل نهادن چوب (مخصوص به خیمه و جز آن) : و سراپرده و بنه و پایگاه و خزانه و چوب خانه... و بفرمود تا منجنیقها آتش زدند و چوب خانه سلطان و بازار لشکر و هر آلت که نقل نمی شایست کردن بسوختند. (راحه الصدور راوندی)
میان سر خیمه که از چرم کنند و دیرک خیمه در آن جای دهند و خیمه بدان برافرازند. کَرَبَه، چوب خانه که در آن سر ستون خانه در کنند. (منتهی الارب) ، انبار چوب. محل نهادن چوب (مخصوص به خیمه و جز آن) : و سراپرده و بنه و پایگاه و خزانه و چوب خانه... و بفرمود تا منجنیقها آتش زدند و چوب خانه سلطان و بازار لشکر و هر آلت که نقل نمی شایست کردن بسوختند. (راحه الصدور راوندی)
آموز خانه دبستان مکتب: (از بس که در مشق جنون رسوا شدم پیرانه سر خندند بر من نو خطان طفلان مکتب خانه هم) (محتشم کاشی. چا. بمبئی 205) توضیح مکتب خود اسم مکان است و نیازی به الحاق} خانه {ندارد ولی در زبان فارسی این نوع کلمات مستعمل است. مقایسه شود با معبد جای
آموز خانه دبستان مکتب: (از بس که در مشق جنون رسوا شدم پیرانه سر خندند بر من نو خطان طفلان مکتب خانه هم) (محتشم کاشی. چا. بمبئی 205) توضیح مکتب خود اسم مکان است و نیازی به الحاق} خانه {ندارد ولی در زبان فارسی این نوع کلمات مستعمل است. مقایسه شود با معبد جای